فصل ِ تماماً عاشقی

دارد از راه میرسد، پاییزی که خیلیها فصل عاشقی می دانندش و خیلیها فصل غمانگیز جدایی.
پاییز ِ دوستداشتنی ِ من، دارد از راه میرسد.
پاییزی که به خودم قول دادهام تک تک روزها و لحظههایش را، عاشقی کنم...
عاشقی با خودم، با خیابانها، با هوای خنک و نسیمی که شوق را به چهرههامان تزریق میکند.
عاشقی با تک تک ِ چیزهایی که میبینم، عکسهایی که میگیرم، واژههایی که مینویسم، قدمها و لبخندهایی که میزنم.
قول دادهام خودم را هر روز به یک خوشبختی دعوت کنم، قول دادهام خودم را ببرم به جاهایی که لبخند دارند...
پاییزِ دوستداشتنی ِ من از راه میرسد و همانطور که به "خودم جان" قول دادهام قرار است این فصل را تماماً عاشقی کنیم.
فصلی که دیگر نیازی نیست به وقت ِ ظهر، از ترس گرما و سکوت ِ خیابانها بچپیم توی خانهها...
فصلی که دیگر از ترس گرمازده شدن خودمان را توی ماشین نمیچپانیم...
فصل عاشقی ِ کفش هامان با سنگفرشهای خیابانها...
فصلی که همه وقتش خیابان پر است از آدمهایی که میخواهند عاشقی کنند.
پاییز، فصل ِ دوستداشتنی ِ من دارد از راه میرسد...