چرا خبرنگاری؟
از یک جایی به بعد خبرنگاری آمد نشست یک جای خوبی از قلبم و حجم عمیقی از ذهن و قلبم را به تصرف خود در آورد... داشت یکجورهایی به تمام چراهای ذهن من پاسخ می داد... خبرنگاری همه ی علاقمندی های من را یک جا جمع می کرد... به کنجکاوی ام پاسخ می داد و برای موفقیت در این رشته نیاز بود از همه چیز سر در بیاورم. کم کم از آدم های چند بُعدی خوشم آمد، نه، عاشقشان شدم... هر وقت میشنیدم فلانی از چند رشته ی متفاوت سر در می آورد غبطه می خوردم...
داشتم دلم را دنبال واژه ی خبرنگاری روانه می کردم و ذهنم هم دنباله رو دلم شده بود...
خواستم پا بگذارم در این رشته و با دنیای خبرنگاری آشنا شوم... و شدم.
حالا ماه هاست که من هم جزو آدم های دنیای خبرنگاری شده ام... تنها همین دنیاست که می تواند کنجکاوی من را جواب دهد...
راستش سر نترس می خواهد این دنیا...
خبرنگار که میشوی "نمیتوانم"، "خسته ام"، "نمیدانم" بی معنی میشود، باید دائم الآنلاین باشی و انتظار هر لحظه بیدار شدن را داشته باشی.
عاشق خبرنگاری هستم بخاطر کفش های آهنینی که بی صدا هستند و خبرنگاران به پا می کنند و هیچ کس از زخم پاهایشان نمی پرسد.
ناخوشی ها هم بماند...
اینکه درست وسط تلخ ترین اتفاقات زندگی شخصی ام پا بگذارم به دنیایی که تمام وجود ِ آدم را درگیر خودش می کند، بماند...
اینکه آدم هایی بودند که آنقدر زندگی شخصی ام را دچار تلخی می کردند که نای نفس کشیدنم نبود هم... بماند...
اینکه بعضی ها تا به من می رسیدند جملاتی چون "خبرنگاری به روحیه ی تو نمیخونه ها"، "خبرنگار که بشی باید قید خیلی چیزا رو بزنی ها"، "خبرنگاری بیشتر به مردا میادا"، "خبرنگاری پول نداره ها"... را مرتبا تکرار می کردند هم... بماند...
اما در این بین بودند کسانی که هر بار به من می رسیدند به من قوت قلب می دادند... اشتباهاتم را تبدیل می کردند به تجربه و از روزهای خوب ِ در راه می گفتند...
بارها زمین خوردم و بلند شدم... راستش با توجه به انتظار زیادی که از خودم دارم دوست داشتم حالا بعد از چند ماه خیلی جلوتر از اینجایی که الان هستم ایستاده باشم، اما این را هم میگذارم پای اینکه بلد نبودم زندگی شخصی ام را بهتر از این مدیریت کنم.
حالا این من هستم... که هنوز هم ایستاده ام... به زمین خوردن هایم خندیده ام، به آدم هایی که پس از هر بار زمین خوردنم دستم را گرفتند فکر می کنم و به خدایی که مرتبا به من یادآوری می کند: "تو میتوانی"...
این روز را، به تمامی خبرنگارانی که دردهای خود را ساکت کردند تا صدای مردم شوند و دردها و شادی های مردم را فریاد بزنند تبریک می گویم.
خدا قوت.