وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

فاجعه در خیابان رخ میدهد (1)

چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ق.ظ

http://weheartit.ir/king-include/uploads/as-232021552.jpg


تصمیم ِ درست را باید به موقع گرفت، از وقتش که بگذرد میشود تصمیم ِ نادرست... حرف ِ درست را باید به موقع زد، از وقتش که بگذرد میشود حرف ِ نادرست... رفتار ِ درست را باید به موقع انجام داد، از وقتش که بگذرد میشود رفتار ِ نادرست...

خیلی راحت میشد جلوی خیلی از وقایع را گرفت، اگر به اولین رفتارت در مواجهه با او می اندیشیدی، مثلا همان موقع که گفته بود: "ببخشید من عادت دارم از خیابان که رد میشوم دست ِ همراهم را بگیرم، امیدوارم ناراحت نشوی"، باید در جوابش میگفتی: "من هم عادت ندارم وقتی از خیابان رد میشوم کسی دستم را بگیرد، امیدوارم شما هم ناراحت نشوید"، به همین سادگی از یک فاجعه جلوگیری میکردی، فاجعه ی دلبستگی، فاجعه ی شکست، فاجعه ی انتظار و اشک و آه و پشیمانی... حالا هرچقدر هم روزگار از همدیگر دورتان کند باز هم دلت هوای گرمی ِ دستانش را میکند، دلت پر میکشد به حس ِ امنیتی که همان دو ثانیه ی رد شدن از خیابان بهت دست داده بود، با خودت بارها همان دو ثانیه را تکرار میکنی و فکر میکنی که طولانی ترین و قشنگ ترین فیلم عاشقانه ی دنیاست... حالا یک خاطره ی قشنگ در ذهنت هست که اگر آنروز اجازه نمیدادی دست هایت را بگیرد اصلا خاطره ای هم ساخته نمیشد و حالا دلت بر سر ِ خواستنش و عقلت بر سر ِ نخواستنش با هم گلاویز نمیشدند... همه چیز معمولی بود تا آن لحظه ای که برای موهای ریخته شده از زیر روسری ات بهت اخم کرد، همان جایی که دلت بخاطر ِ او لرزید... نه از ترس، که از حس ِ خوبی که از غیرتی شدن ِ یک مرد بهت دست داده بود... و دل باختی... و برای دومین بار در همان روز دلت برای یک مرد لرزید... میدانی ضربه ی آخر کی به قلبت وارد شد؟ همان جایی که از تاکسی پیاده شد و به تو گفت: "مواظب ِ خودت باش"، می بینی با همین یک جمله ی کوتاه چه بر سر ِ دل ِ بیچاره ات آورد؟! باقی ِ ماجرا دیگر قصه ی تازه ی دلبستگی نبود، بعدها هرچه پیش آمد همه در جریان ِ عشق بود... دیگر قابل ِ پیش بینی نبود... باید همان روز، همان لحظه ی اول جلوی این همه اتفاق را میگرفتی... فقط اگر آن زمان که گفته بود: "ببخشید من عادت دارم از خیابان که رد میشوم دست ِ همراهم را بگیرم، امیدوارم ناراحت نشوی"، در جوابش میگفتی: "من هم عادت ندارم وقتی از خیابان رد میشوم کسی دستم را بگیرد، امیدوارم شما هم ناراحت نشوید"



غلط می‌کنه دستشو می‌گیره بعد هم براش غیرتی میشه D: 

+ عذر میخوام :)))) این واژه‌ی غیرت یکم من رو بهم می‌ریزه همیشه :)))))

جدی‌نوشت: بنظرم کارپه دیم! همیشه اتفاق افتادن حادثه بهتر از نیفتادنشه
لابد واسه خودش اشکال نداشته :))

+ راحت باش :دی

جدی نوشت: کارپه دیم؟
فرصت رو غنیمت شمردن وانداختن اتفاق هایی که برای رخ دادنشون دودلیم!
عمر کوتاه تر از اون که راستِ دل رو‌نگیریم و فاجعه نَیافرینیم :)

+ اشاره‌به حرف کتینگ، انجمن شاعران مرده بود کارپه دیم
خُب حرف ِ دل، رد ِ پیشنهاد بوده :دی
بنظر من شجاعت لازمه...برای هممون
شجاعت گفتن!
بیایید شجاع باشیم.تو همه لحظات زندگی
 اینطوری حسرت خیلی چیزا نمیمونه
شجاعت ِ گفتن ِ اونچه که تو دلمونه...

سلام بر بانوچه ی از دست رفته ما
خدا بیامرزدت خخخخخخ
چراااا :دی
عشق ورزیدن، زخم خوردن است.
به هرچیز؟ 
حیلی خوب بود
خودت خوبی :)
اینجا دل و عقل در تعارض ِ کشنده ای قرار می گیرند.. کشنده! :))
اصن خون راه میفته :دی
یکی کوتاه بیاد لااقل خب در این مواقع ^_^
کدوم مواقع؟!
کاش بهش میگفت با همین یه جمله انقد حالش بد نمیشد
کاش...
منم با شاهزاده شب موافقم...فقط شجاعت گفتن رو باید کسب کرد
:)
کاش همان روز اول به ما می گفتند که :
"عشق" مرکب حرکت است ، نه مقصد حرکت...
:)
سلام
منم همینطوریم
کاهی درد دل دوستان رو در قالب کارهای روزمره خودم می نویسم ( آیکون چیشمک و ازین صوبتا )
ولی من ادعایی نکردم که اون زندگی منه یا نه... نمیدونم این چه رسم غلطی شده!
و اینجا بود که اندیشمندی فرمود: عشق، تمایز یک انسان معمولی از سایر انسان‌های معمولی دیگر است!
بله خوش فرمودند.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">