دورهمی ماه رمضان
با سلام
سعادتی دوباره نصیبمون شد که برای ششمین سال متوالی، به صورت دستهجمعی قرآن رو با هم چند بار ختم کنیم.
چون هدف ما خوندن قرآن هست، نمیتونیم و نمیخوایم که کسی در معذوریت قرار بگیره و از روی رودربایستی مجبور به انتخاب سهمیهای بشه که براش مقدور نیست. پس هر کس هر چقدر در طول روز میتونه بخونه رو اعلام کنه. چه چند جزء، یک جزء، یک حزب (4،5 صفحه) و یا حتی یک صفحه.
چون به دلیل مشغلهی بچههای پشت صحنه برنامهها رو از قبل آماده میکنیم پس این سهمیه روزانهای که هر کس برای خودش اعلام میکنه ثابت هست و برخلاف سالهای گذشته، قابلیت تغییر در طول ماه رمضان نداره. (حتی اگر به هر دلیلی نتونستید بخونید کسی رو پیدا کنید که سهم شما رو بخونه)
اصراری بر خوندن حتما یک ختم قران در هر روز رو نداریم و این موضوع به تعداد دوستانی که در طرح شرکت میکنن و سهمیهای که در طول روز میخونن بستگی داره، اما در سالهای قبل تا پایان ماه رمضان بین 16 تا 18 تا ختم گروهی انجام میشد.
هر ختم به نیت سلامتی و فرج امام زمان(عج) هست و در کنار اون اسم شرکتکنندهها رو هم میاریم برای حاجتروایی.
فرصت ثبتنام و اعلام سهمیه روزانه، از همین الان تا عصر روز دوشنبه 23 فروردینماه.
اعلام برنامههای ختم روزانه و دستهجمعی قرآن، در تلگرام صورت میگیره و دوستانی که تلگرام ندارند میتونن از واتساپ یا وبلاگ پیگیر باشن. (ولی اگه همه بیاین تلگرام کار ما راحت تره :دی)
ممنون میشم اگر این پست رو به اشتراک بگذارید.
تونل وحشت!
قرار بود شنبه 14 فروردین روز شیفت کاری حسن باشد. خسته بود و قصد خواب کرده بود اما کرهی داخل یخچال، آب شده بود، نوشابه گرم و ماست خراب. فریزر اما مثل قبل کار میکرد و به انجماد آنچه درون خود داشت ادامه میداد. حدودا یک ساعتی یخچال و فریزر را از برق کشیدیم. بعد دوباره به برق وصل کردیم. فریزر هم کار نمیکرد. ساعت 12 شب بین مخاطبین گوشی دنبال کسی بودیم که بتوانیم آن وقت شب محتویات فریزر و یخچال را بهش امانت بسپریم. همسایه خواب بود، صمد بیدار بود اما یخچال مجردی کفاف مواد غذایی ما را نمیداد. همکار حسن قرار شد با همسرش مشورت کند و خبر بدهد. همزمان یکی از فامیلهای ما و یکی از فامیلهای حسن و همکار حسن جواب مثبت دادند. گوشت و مرغ و میگو و حبوبات آبپز شده و سوسیس و ناگت و فلافلی که دیگر منجمد نبودند را به همراه پنیر و یک مشت مواد غذایی دیگر در صندوق عقب ماشین گذاشتیم و حرکت کردیم. ساعت از 10 شب خیلی گذشته بود و احتمال اینکه بخاطر تردد در آن وقت شب جریمه شویم بالا بود. جلوی در پایگاه اسممان را نوشتند، حسن کارت سکونت پایگاه را در خانه جا گذاشته بود. گفتم: «همین مونده که موقع برگشت راهمون ندن داخل». سرباز گفت: «صندوق ماشین را بزن بالا». باز نمیشد. داشتیم فکر میکردیم که حالا هم تعمیر ماشین به روز پرکار پیش ِ رویمان اضافه میشود و هم با این حساب همه مواد غذایی که در حال تلاش برای نجاتدادنشان بودیم خراب خواهند شد که صندوق باز شد. سرباز خیالش راحت شد که نه بمب و مواد جاساز کردهایم و نه جنازهای برای مخفیکردن داریم. مواد غذایی را در یخچال و فریزر فامیلمان که تازه از مهمانی برگشته بودند جا دادیم و خواستیم برگردیم که اصرار کردند به صرف یک فنجان چای بمانیم. ساعت یک نیمهشب بود. فردایش روز کاری هر چهار نفرمان بود اما نشستیم به چایخوردن و حرفزدن. نیمساعت بعد خداحافظی کردیم و برگشتیم باقی مواد غذایی یخچال را جلوی کولر گذاشتیم و آنها که خراب شده بودند را راهی سطل زباله کردیم و خوابیدیم.
اما امروز، یعنی شنبه 14 فروردین 1400 روز متفاوتتری بود. حسن صبح زود برق یخچال را وصل کرد اما قبل از اینکه بشود تشخیص داد سالم است یا نه، برق ساختمان قطع شد. به دنبال قطع برق، پمپ آب هم کار نمیکرد. صبحی که نه برق داشتیم و نه آب و نه مواد خوراکی یخچالی. نمیدانم تجربه کردهاید یا نه. اما استفاده از سرویس بهداشتی وقتی نه روشنایی داری و نه آب یکی از مزخرفترین شکنجه تاریخ بشریت است!!! با این حال روز جدید غیرتعطیل شروع شده بود و همهجای شهر به جز ساختمان 13 طبقه ما همهچیز عادی بود. پس حسن به دلیل نبود برق و قطعی آسانسور، پنج طبقه را با پله پایین رفت تا در روزی که مجبور به مرخصیگرفتن شده، کارهای غیراداریاش را انجام دهد و من لپتاپ را روشن کردم که به کارهایم برسم. امکان استفاده از وایفای به دلیل قطع برق وجود نداشت، با اینترنت لاکپشتی همراه اول لپتاپ را به شبکه جهانی که هم خیر و هم شر از اوست وصل کردم، باطری لپتاپ در حال تمامشدن بود گوشی را برداشتم که به همکارم پیام بدهم و او را از وضعیت امروز روشن کنم، خواستم بگویم که لپتاپم اگر خاموش شود تا وصلشدن برق کاری از دستم برنمیآید که متوجه شدم باطری گوشی هم دست کمی از لپتاپ ندارد. چای... اینجور مواقع به جای اینکه سیامک انصاریطور به دوربین زل بزنم، نوشیدن چای راهگشاست، اما عزیزانم کتریبرقی هم به برق نیاز داشت. برقی که ما نداشتیم. پس از جستجو بالاخره کتری معمولی را پیدا کردم، چای آماده شد، نوشیدم. برق وصل شد، آب هم... گوشی و لپتاپ هم به برق و شارژر و هم به شبکه جهانی محبوب و منفور وصل شدند، یخچال و فریزر به خدمترسانی سابق خود برگشتند و انگار آب از آب تکان نخورده است.
دفترچه نوروزی
سلام و درود بدون مقدمه بریم سراغ تبریک سال نو.
امیدوارم سال 1400 سالی پر از شادی، تندرستی، آرامش و برکت مادی و معنوی باشه در کنار عزیزانمون. حال ِ خوش رو برای همه آرزو میکنم.
اگر گذرتون به این پست خورد و دوست داشتین کلیکرنجهای کنین و به چند تا سوال زیر پاسخ بدید. (ترجیحا عمومی - تیک ناشناس هم آزاد هست ولی اگر شناس کامنت بذارید خوشحالترم میکنید)
- از چه زمانی وبلاگم رو میخونید؟ و چطوری با این وبلاگ آشنا شدید؟
- چه چیزی رو در این وبلاگ دوست دارید و چه چیزی براتون خوشایند نیست؟
- تا چه اندازه من رو خارج از دنیای وبلاگ میشناسید؟ (چه شخصیت حقیقی و چه شخصیت مجازی در سایر شبکههای اجتماعی)
- به نظرتون برجستهترین صفت و ویژگی مثبت و منفی من که تو ذهنتون همیشه نسبت به من پررنگه، چیه؟
- آیا حرفی (فقط فحش نباشه :دی) بوده که خواسته باشین در قالب پیام و کامنت بهم بگین اما دلیلی برای نگفتنش داشته باشین؟ (اون حرف و دلیل رو بنویسین)
- اگر خیلی به من نزدیک بودین و قرار بود ازم بخواین چیزی رو در مورد خودم تغییر بدم، اون چی بود؟
- وقتی اسم من در ذهنتون مرور میشه چه خاطره یا تصویری از من به یادتون میاد؟ (حتی اگر مشترک نباشه)
- در قالب مخاطب وبلاگم، انتقادی اگر به نوشتههام دارین بنویسین.