ایستگاه بعد، 1400
سال ۹۹ دارد به ایستگاه آخر میرسد، چند روز دیگر این قطار توقف خواهد کرد و ما در ایستگاهی که برایمان غریب و ناآشناست پیاده خواهیم شد. اینبار سفر طولانی شد. طولانىشدن سفر یعنی که به ما خوش نگذشته اصلا. یعنی که خستهٔ راهیم، اما به ایستگاهی که در آن پیاده خواهیم شد دلخوش کردهایم. به خودمان وعدهٔ رفع خستگی، توقفی خوب و سفری خوبتر را دادهایم. در ایستگاه ِ مقصد هیچکسی به استقبال ما نخواهد آمد. گفتم مقصد؟ چه خیال اشتباهی، ایستگاه بعد تنها یک ایستگاه بینراهیست که قرار است در آن از قطار ۹۹ پیاده شویم و قطار دیگری را سوار شویم. نمیدانیم در سفر جدید چه خواهد شد، اتفاقات ِ سالهای اخیر که یکی از دیگری بدتر بوده ما را ترسانده. معلوم است دعاهای خوبمان موقع سال تحویل را خدا نخواسته که بشنود یا شنیده و نخواسته اجابت کند. بهرحال چارهای جز این نیست که ایستگاه بعد را پیاده شویم و قطار ۱۴۰۰ را سوار شویم. خستهتر، ناامیدتر و بدون عزیزانی که از میانهٔ راه دیگر با ما همسفر نبودند و ترکمان کردند. شاید ما هم در سفر جدید رفیق نیمهراه عزیزانمان باشیم و در ایستگاهی که نباید، پیاده شویم و برای آنان که دوستمان دارند دستی تکان دهیم.
سعی خواهم کرد کولهبارم را از ناخوشیهای قطار ۹۹ سبک کنم. بهرحال زندگی آنقدر ارزش ندارد که بخاطرش، تن خسته و رنجورم بیشتر از توان، باری بر دوش داشته باشد. قطار ۱۴۰۰ را که سوار شویم، از روی امیدواری یا عادت، دوباره دعاهای خوب خواهیم کرد و اینبار هم تصمیم با خداست، که بشنود و احسنالحالمان دهد یا نشنود و ما بمانیم و رنجهایی جدید در قطاری جدید که ما را به سمت مقصدی نامعلوم خواهد برد.