وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

تور یک روزه ساحل‌گردی با بلاگران

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۴۶ ب.ظ
روی ماسه‌های ساحل نشسته بودم و داشتم با یه تیکه چوب اسم "بانوچه" رو روی ماسه‌ها می‌نوشتم که فرشته اومد و گفت: "بیا اینو تو ماسه‌ها دیدم از انگشتت افتاده بود بیا بذار تو کیفت تا آقاگل نیومده ازت بگیره"، قبل از اینکه انگشتر رو از دست فرشته بگیرم، یکی از اونور ساحل داد زد: "آقاگلللللللللللل بدو برو بانوچه انگشتره رو پیچوند!" سرمو چرخوندم دیدم حریره! تا بخوام عکس‌العملی نشون بدم فرشته انگشتر رو محکم تو مشتش گرفت و شروع کرد به دویدن، حریر هم به دنبالش.
من مونده بودم و چهار تا شاخ رو سرم! که چی شد یهو؟! به دویدن این دو تا نگاه می‌کردم که لادن اومد سمتم گفت: "پاشو نوبت منه اسم وبلاگمو بنویسم رو ماسه‌ها" و من بلند شدم بدون اینکه سوال پیش بیاد که خب این همه ساحل و ماسه! چرا دقیقا جای من؟ :دی
داشتم آروم کنار ساحل قدم می‌زدم که سوسن و حوا از آب اومدن بیرون و صدفایی که تو دستشون رو بهم نشون دادن و گفتن: "اگه میشه بیا کمک کن تو ساحل صدفای بیشتری پیدا کنیم" دنبالشون راه افتادم و همین‌طور که داشتیم صدف جمع می‌کردیم احسان و آقاگل اومدن کنارمون، آقاگل گفت: "انگشتر من کو؟" اشاره کردم به دو تا نقطه‌ای که خیلی دووووور هنوز در حال دویدن بودن گفتم: "فعلا دارن سرش دعوا می‌کنن"، احسان گفت: "زود صدفاتونو جمع کنید می‌خوام امتحان بگیرم"، یهو هلما اومد و گفت: "من امتحان نمیدم! مگه نگفتم سوالا رو بهم برسون؟" که احسان با تعجب نگاه کرد و گفت: "عجب دانشجوهایی هستین شما، از همکلاسیتون یاد بگیرین که حتی اینجا هم داره درس می‌خونه" ما سرمونو چرخوندیم و دکتر سین رو دیدیم که روی یه تیکه سنگ نشسته بود و سرش تو کتاب بود، آقاگل گفت: "اون که خودش استاده"، سوسن گفت: "تازه اونی هم که تو دستشه کتاب درسی نیست"، لادن گفت: "و اصلا هم کتاب نمی‌خونه، داره عکس می‌گیره بذاره اینستاگرامش" بعد احسان گفت: "نه منظورم اون یکی همکلاسیتون بود" بعد ما سرمونو چرخوندیم اون‌وری و چوگویک رو دیدیم که حسابی سرش تو کتابه. داشتیم متحول می‌شدیم که بریم صدف‌ها رو یه گوشه بذاریم و مشغول درس خوندن بشیم که شباهنگ اومد و گفت: "من امتحان میدم اما به شرطی که 4 تا سوال بیشتر نباشه! اگه از 4 تا بیشتر شد باید 44 تا باشه، یا 444 یا 4444 یا..." همینطور داشت می‌گفت که اَسی از پشت سر دستشو گذاشت رو دهن شباهنگ و رو به احسان گفت: "استاد فرار کن تا بدبخت‌تر نشدیم". احسان کیسه‌ی صدف‌ها رو از ما گرفت!!!! و رفت. اَسی هم دستشو از رو دهن شباهنگ برداشت و گفت: "تا کجا می‌خواستی پیش بری؟" شباهنگ گفت: "چون حرفمو قطع کردی باید چهار بار ازم عذرخواهی کنی" که در نهایت اَسی بهش قول داد تو عروسی شباهنگ و مراد برقصه و شباهنگ هم دست از سرش برداشت. مونده بودیم بین اینکه بریم درس بخونیم یا صدف جمع کنیم که حریر و فرشته رسیدن بدون اینکه آثار دویدن و نفس‌نفس زدن در اون‌ها هویدا باشه!!! فرشته خیلی ریلکس گفت: "انگشترت رو گم کردیم" بعد من گفتم: "عیب نداره" O-o که قبل از اینکه خوشحالی کنم حریر گفت: "ولی جولیک زنگ زد گفت توی سبد رخت‌چرکاش پیداش کرده". و اصلا برای هیچ‌کدوممون هم سوال نشد که انگشتر چطور رفت یه کشور دیگه! بعد صدای فیشنگار اومد که گفت: برید کنار دکتر داره میاد و ما سرمونو چرخوندیم و دیدیم آقای صفایی‌نژاد داره میاد، همه دستامونو تکوندیم و صاف وایسادیم که بیاد رد بشه! که یهو از خواب بیدار شدم.


توضیح: دیشب وقتی پست وبلاگم رو نوشتم و چرخی توی وبلاگای دیگه زدم رفتم تو اتاق و کتابمو برداشتم که بخونم... اما اونقدر سرفه می‌کردم و گلوم می‌سوخت که کتاب رو گذاشتم کنارم و با بی‌حالی چشمام رو گذاشتم رو هم. وقتی به خودم اومدم که با انگشتام روی کتاب توی تاریکی اتاق داشتم اسم بانوچه رو می‌نوشتم. با اینکه دیشب یکی از شب‌هایی بود که خیلی دیر موقع خوابم برد اما از همون لحظه که بی‌اختیار اسم بانوچه رو با انگشتام می‌نوشتم تا لحظه‌ای که خوابم برد همش فکرام حول محور وبلاگ و پست و نوشتن و دوستای وبلاگی بود. و نوشته‌ی بالا خوابیه که دیدم :دی


پ.ن: از این دست خواب‌ها خیلی زیاد دیدم، واقعا بعضی وقت‌ها خواب‌هام اونقدر عجیب‌غریبه که برای کسی تعریف نمی‌کنم :دی چند سال پیش خواب دیدم عروسی یکی از بلاگرهاست و بقیه وبلاگ‌نویس‌ها دارن با اتوبوس می‌رن شهر محل زندگی بلاگر مورد نظر که توی جشن عروسیش شرکت کنن، یه بار دیگه هم خواب دیدم با چند تا از بلاگرها با اتوبوس داریم می‌ریم سفر راهیان نور :))


عجب خواب پرمحتوایی هم دیدید ;)
سرفه تون خوب شد؟
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.

سرفه بهتره ولی هنوز کامل خوب نشده، ممنون از احوالپرسیتون مهربون :*:)
پس من کجای خوابت بودم؟ :// اصلا چرا من نیومدم تو خوابت؟ :/ چرا خواب منو ندیدی؟؟
حالا که ایطور شد پشت گوشتو دیدی دفترچه بنفش خوش رنگتم میبینی :d
اوم 
والا خوابای من هیچ ریتم و منطق خاصی ندارن، خودمم تعجب کردم چرا نبودی :)) اگه بودی شاید تو خواب حداقل من چشمم به جمال اون دفترچه بنفش خوشگل روشن می شد.
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
@شباهنگ
جان ما بیا و بیخیال ای عدد چهار شو :/
بیچارمان کردی بابا
نیگا حتا توی خواب هم دست از سر عدد چهار بر نمیداری :////
:))

وااااای خداااای من!!! چقدددر خندیییییدم :))))))))))

خیییلییی باحال بود و در نوع خودش بینظیر!!! :)))))

دیدید چطور نجاتتون دادم؟ :دی
هلاک قولی ام که به شباهنگ دادم و اون هم پذیرفته!!!!!!! 😂😂😂😂😂😂

اصلا فکر نمیکردم خواب باشه! تصورم این بود که ساخته ذهنته
البته با دیدن عنوان فکر کردم یا یه دیدار وبلاگیه و یا فراخوان یه قرار وبلاگی!

حالا چه شکلی بودیم ما؟! ;)
اصلا جا داره بابت حضور به موقع شما توی خواب ازت تشکر کنم :))
ولی یادت نره چه قولی دادی من بودم از همین الان تمرین رقص می کردم :دی
شما رو که تا حالا سعادت نداشتم زیارت کنم ولی تو خواب من یه صورت گرد داشتی و عینکی هم بودی
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
چه خواب خنده داری بوده خدا😀😀😀
بخصوص قسمت شباهنگ  و چهاراش / ۴ هاش و اسی :))
😀😀




+

سلامممم 
🌹عیدتتتت مبارک عروس خوشگله🌹
سلام عزیزم عید شما هم مبارک :*

پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
تو آب بودم واقعاً؟! :)
واقعا :)
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
چه خواب جالبی
حالا چهره همه این بچه ها چطوری بود؟ اونی که تو تصوراتتون هست؟ یا واقعا دیدینشون؟
ما هم تو راه بودیم ماشین تو راه پنچر شد نرسیدیم:))
فرشته، حریر، آقاگل، دکترسین، سوسن، آقای صفایی‌نژاد و چوگویک رو دیدم و تصور چهره‌شون کار سختی نبود اما بقیه رو با اینکه تو خواب واضح می‌دیدم ولی وقتی بیدار شدم یه چیزای محو و کمی یادم مونده بود.
احتمالا زود از خواب بیدار شدم قسمت نشده بقیه بیان نقش‌آفرینی کنن :))
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
:-))))))))))))))
بیشتر شبیه یه داستان خلاقانه بود
آره دقیقا :دی
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
جالب بود.

: )
سلام عیدتون مبارک.
سپاس.
سلام، عید شما هم مبارک
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
واااااای خدااااا! :))))
نه تنها عاشق خوابت شدم که عاشق خودم و خل‌بازی‌هام تو خوابت هم شدم! :))
فرشته؟ من که چیزی یادم نیست، تو بیا بگو از چه جادوجمبلی استفاده کردیم که انگشتر از ساحل به سوی کَنَدَع پرواااز کرد! :)))
من چون خیلی تو رو دختر آرومی شناختم از وقتی بیدار شدم متعجبم از اون همه تلاش و حتی دویدنت واسه گرفتن انگشتر :))
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
چه خواب عجیبی! میدونی انقدر توی نوشته هات خوب فضاسازی کردی و من ساحل و جزئیاتش رو عمیق توی خاطر دارم که انگار منم توی خوابت بودم. اصلا صبر کن ببینم!  من دیشب خواب چی دیدم. ..!؟
عزیزمممم :)
فقط حیف شد بعد از بیدار شدن چیزای کمی از چهره‌هاتون تو ذهنم موند :(
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
سلام هیچوقت فکر نمی کردم وبلاگ اینطوری حجم بزرگی از مغز و فکرم رو بگیره.دیشب قم حرم بودم و امروز جمکران و تنها کسایی که تو ذهنم میومدن شما بلاگرها  بودید.قشنگ به ترتیب صف بسته بودین یکی یکی اسمتونو می گفتم اون لحظه که دستم به ضریح رسید.
زیارت قبول عزیزم، ممنونم ازت که به یادمون بودی :)
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
یا امام جعفر صادق :|||||
والا :))
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
تعبیر خوابت، اون بخشی که مربوط به شباهنگه اینه که شباهنگ دیشب با قطار چارصد و چند اومد تهران و صندلیشم چهل و چند بود و الانم فرودگاه امام تهرانه و داره میره کربلا و اونجا کلی به یادتونه
وای خدا :))
خییییییلی دعامون کن و خیییییییلی مواظب خودت باش.
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
یه چیز بامزه هم بگم بخندید روحتون شاد بشه روز عید
بلیت رفتو از تهران گرفتیم و با قطار قرار شد بریم تهران. دیشب انقدر ترافیک بود که از قطار جا موندیم. همه‌ش پنج دقیقه دیر رسیدیم راه‌آهن.ما هم سریع یه ماشین گرفتیم راه افتادیم دنبال قطار و بعد از یک ساعت‌ونیم قطارو تو عجب‌شیر خفت کردیم سوارش شدیم 😂 اسم این کارمون گویا تعقیب قطاره و واقعا اسمش اینه. چون یکی به راننده زنگ زده بود که کجایی، گفت سرویس تعقیب قطار دارم. بعد به مامان میگم برسیم تهران ده ساعت تا پرواز وقت داریم و می‌تونیم بریم شابدالعظیم. میگه می‌خوای از پروازم جا بمونیم؟ 😐
میگم کاری نداره که، یه هلی‌کوپتر تعقیب هواپیما می‌گیریم می‌ریم پشت سر هواپیما. بالاخره تو موصلی، بغدادی، جایی خفتش می‌کنیم سوار می‌شیم دیگه 😂
:))
حالا به موقع به پرواز رسیدین؟
دیگه رفتیم سوار هواپیما شیم
خوبی بدی دیدید حلالمون کنید :)
عه خب خدا رو شکر بسلامتی.
خوش بگذره و به سلامت برگردی :)
چه نقش کلیدی داشتم :))
حالا چرا من انقدر حرص این انگشتره رو می‌زدم؟ من که اینجوری نبودم اخه :))

همینو بگو :))
حرص انگشتر رو که می زدی به کنار... شما اوووووونهمه دویدین چرا هیچ آثار تحرک در چهره‌تون مشخص نبود؟
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
#من_هیچ_من_افق :))
ببین اینقدر حرص مال دنیا رو خوردی هم از دست من در رفت هم از دست خودت :دی
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
:))
چه خواب خلاقانه ای. خیلی باحال بود.
بچه ها رو قبلا دیدی?

فرشته، حریر، آقاگل، دکترسین، سوسن، آقای صفایی‌نژاد و چوگویک رو دیدم، بقیه رو نه :دی
پیشنهاد می‌کنم پ.ن پست رو هم بخونید، تازه اضافه کردم.
دختر کوچیکه‌ی آقای شیری؛ خدا خیرت بده با این خواب دیدنت! 
کلی خندیدم! :))

خواب‌های من نه تنها از روند منطقی خاصی پیروی نمی‌کنن بلکه کاملا بی‌ربط هم هستن :))
اسی و صورت گرد؟ 😶😂
اسی و عینک و عینکی؟ دیگه بدتر 😂😂

اشتباه زدی داداچ 😉😂
خوابه دیگه :/ از خواب چه انتظاری داری :))

@نسرییییییییییییییین
دعا زیر قبه...
محبوبه...
یادت نره ها :(

ان شاءالله بسلامتی بری و برگردی
کارای سختش افتاده گردن ما :))
:دی
پس واجب شد ببینمت ;)
حتتتتتتتتتتتما باید ببینمت که دفه دیگه تو خواب هام صورتت گرد نباشه :دی
هم خواب شما و هم خاطرۀ شباهنگ تو کامنت‌ها خیلی بامزه بودن :))
خواهش میکنم :) مرسی که خوندی
حالا من وقتی می‌دوم سرخ میشم‌ها :))


@ حریر
اگه فهمیدی منم خبر کن :))

کلا هر حالتی که شما توی واقعیت ندارید رو توی خواب من دیدم ازتون :دی 
همین که همه شخصیت هاش مال بیان بودن  و وسط خواب ادمای دنیای واقعی نبودن خوب بوده:))
آره دقیقا :))
سلام
چه خواب شلوغی
من از همون اول از جاهای خلوت خوشم میاد خخخخخخ
برای همین هم نیومدم ساحل
:))
شلوغ اندر شلوغ
خخخخخ
خیلی بامزه بود
داشت کم کم باورم میشد :)
من تاحالا خواب به این طولانی ندیدم اگه دیدم هم یادم نمونده :(
البته خواب هام اغلب مثل تلوزیون های سیاه سفیده
خاکستری یا زرد پاییزی هست و رنگ بندی نداره! شاید به خاطر همین کیفیت پایین هی کانالش عوض میشه، نمیدونم! :دی
بنظرم یه هشتگ مستقل می‌طلبه این خواب‌ها :دی

من چرا این پست رو الان دیدم😍😍😍😍😍😍😍😍

چقدر خوبه چقدر خوووب یعنی من با دیدن اسم خودم ذوق مرگم روز عیدی :))

هرازگاهی میشینم آرشیو وبلاگ برخی دوستان رو میخونم یهو رسیدم به این پستت هی میخوندم هی تازگی داشت برام. خیلی چسبید. :)

نمیدونمممممممم
عزیزمممم همیشه ذوق زده باشی و شاد ان‌شاءالله
:*:*:*

خیلی وقته از استاد احسان خبری ندارم نکنه سوالارو بهم نرسونده و منم بععله :))) خب چرا با من درمیافته آخههههه!

:))))
همینو بگو
چرا باید با تو در بیفته آخه؟

سلام

من این پستتونو الان دیدم..اونم به همت و راهنمایی خانم هلما

ممنون که من رو هم در داستانتون شریک کردید

و ممنون که نقش خطرناکتر داستان رو بمن ندادید:)

مثلا میتونستم مثل رمبو همه رو به رگبار ببندم:))

 

در هر صورت ممنون

سلام
خواهش می‌کنم دیگه چیزی بود که از اختیار من خارج بود. یعنی اگر حتی قرار بود در خوابم شما نقش خطرناکی هم داشته باشین کاری از دست من برنمیومد :دی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">