حاجی رفته سفر
دلم تنگه برات حاجی، سفر رفتی بدون ِ من
از اونجا هی پیام میدی، سفر زَهره بدون ِ من؟
میگی شمس الملوک خانم، کجا میفهمه چاخانه
حالا وقتی که برگشتی، قسم میدم به جون ِ من
بگی با کی تو رودخونه، تو جاده سلفی انداختی
میدونم رد میشه از مرزش آخر این جنون ِ من
سفر بی زن حرومه، حاجی میشناسی مکارم رو؟
میگم میخندم حاجی جون، ولی جنگه درون ِ من
تو فکر کردی میمونم منتظر تا تو بیای پیشم؟
با این جرمی که تو کردی، سفر رفتی بدون ِ من!
حاجی برگشتنی حتما یه دونه "پانته آ" جور کن
وگرنه می پوسی اینجا، تو این خونه بدون ِ من
آهای همسایه ها رسوا کنید حاجی رو جای من
چرا حاجی ِ من رفته سفر، اونم بدون من
اینم از حرف آخر حاجی جون، شمس الملوکت مُرد
بکش دستت رو رو قاب ِ قشنگ ِ بی زبون ِ من
/ مجموعه ی طنز و جدی ِ شعر و داستان ِ "ماجراهای حاجی و شمس الملوک" – ثریا شیری (بانوچه) – 30 شهریور 94/