وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

عامل ِ جنگ‌های داخلی خودم بودم!

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۶ ب.ظ

یک روز با کلافگی گفته بودم: من آدم خوبی نیستم، من دختر خوبی نیستم، همسر خوبی نیستم، حتی رفیق خوب و همکار خوبی هم نیستم. بعد کتابی که توی دستم بود را با عصبانیت بسته و به دیوار تکیه داده بودم. چیزی شده بود؟ نه! کسی گلایه‌ای کرده بود؟ نه! هیچ شاکی ِ خصوصی و عمومی نداشتم. تنها خودم! خودم بودم که از سه روز ِ پیش از آن، با خودم سر جنگ داشتم. خودم در درون ِ من عصیان کرده بود، ظرف می‌شکست. دل می‌شکست، داد می‌زد، فریاد می‌کشید و بی‌قرار بود. چرا؟ با من سر ِ جنگ داشت. با من که خودش بود و خودم بودم. من بی‌پناه بودم و شوکه شده بودم. درست مثل اولین روزی که خبر ابتلای هم‌وطنی به کرونا را اعلام کردند. درست مثل روزی که خزیدیم توی خانه‌ها و در بازداشت ِ خانگی عیدمان تحویل شد. مستأصل و سرگردان ایستاده بودم و ویران شدن خانه‌ی دلم را تماشا می‌کردم. درست مثل مادری که فرزندش خطایی می‌کند و دلش به تنبیه و خشونت، رضایت نمی‌دهد. ایستاده بودم گوشه‌ای از خودم و به خودم که در درون ِ خودم دست به ویرانی‌ام زده بود نگاه می‌کردم. جنگ بود، یک جنگ ِ داخلی که هیچ عامل نفوذی‌ای در آن دخیل نبود. عصیان ِ من‌های درونم بود از دست ِ من.

دیری نپایید که از پا افتادم، شهر ِ من به دست ِ خودم‌های سرکش ِ شوریده افتاد و شکستم داد. تسلیم شدم. به نابودی. به ضعف، به شکست! حالا کار ِ من‌های درونم که مثل پسرهای 17 ساله سرکش و مغرور بود تمام شده بود. ایستاده بودند و با لبخندی عصبی به ویرانه‌ای که از من ساخته بودند نگاه می‌کردند. نشسته بودم و تکه‌های خودم را به خودم نشان می‌دادم. حالا باید نشانه‌ی این شکست را بروز می‌دادم. و یک روز با کلافگی گفته بودم: من آدم خوبی نیستم، من دختر خوبی نیستم، همسر خوبی نیستم، حتی رفیق خوب و همکار خوبی هم نیستم. بعد کتابی که توی دستم بود را با عصبانیت بسته و به دیوار تکیه داده بودم. چیزی شده بود؟ نه! کسی گلایه‌ای کرده بود؟ نه! هیچ شاکی ِ خصوصی و عمومی نداشتم. تنها خودم!

گاهی هم اینطور است، خودم هم به خودم رحم نمی‌کنم. دلیلش کلافگی‌ست، خستگی‌ست، بُریدن است، گاهی دلم سفر می‌خواهد و درگیر ِ نبایدم. گاهی دلم می‌خواهد بروم. که نباشم. نه از خودم، از اینجا، از این شهر، از مردم، از این زندگی... گاهی دلم می‌خواهد تنها باشم. خودم با من‌های درونم. اگر بیشتر از این با هم وقت بگذرانیم دیگر هیچ‌وقت جنگ داخلی رخ نمی‌دهد. شاید.

 

مُو از بوشهر میرُم سی همیشه - مُرتی عزیززاده را با هم بشنویم.

 

مبارکه !

با دیدن این هدر بی خیال خوندن متن شدم . فعلن برم یک قهوه ی ترک دم کنم و بعد برگردم :))

:))
کلا گویا هدرم دافعه ایجاد می‌کنه

خداوندا به این  دوست وبلاگی مون یک بلیط دوسره ، با هتل خوب و صبحانه و ناهار و شام عالی در یکی از بهترین نقاط به دلخواه خودش و خانواده اش برسون که بعد از خطر کرونا دچار شیوع ویروس جنگ های داخلی و درون خانوادگی نشویم . 

  امیدوارم دعای دیگر دوستان هم در این رابطه برای یکدیگرکارگر بیفتد ! آمین یا رب العالمین !

تو این اوضاع که اگه برم چمدونم به جای لباس و کتاب باید پر از محلول ضدعفونی‌کننده باشه :))

برای منم پیش میاد این حس و حال،اونم به کرات...

به به ، چه هدر خفنی😉

این چند ماهه که خودمونو اسیر کردیم تا زنده بمونیم و عزیزانمون رو به کشتن ندیم این جنگای داخلی بیشتر شدن.
هدر کار دوست عزیزمون دکتر سین هست :)

یک سفر بی کرونا آرزومندم :))

واسه همه ان‌شاءالله :دی

آخ که چه جنگ داخلی حسابی هم به پا میشه ...

منم خیلی دلتنگ یه سفرم. به یه طبیعت بکر و خلوت. اما نه تنهایی. از تنهایی خسته ام.

 

ان شاءالله که زودتر رخت ببنده و بره این لعنتی. 

شکر خدا سلامتیم ...

راستش من هم خیلی به حضور توی جمع احتیاج دارم اما نقطه مقابل اون اینقدر به خودم بی‌توجه بودم که اول باید تکلیفمو با خودم ِ درونم مشخص کنم.
ان‌شاءالله.

یعنی حضرت بانوچه بوشهری هستن؟!

حیف که کمی دیر دانستم.


قالب جدید وبلاگ هم مبارک.

بله. البته زاده و بزرگ‌شده‌ی بندرگناوه هستم ولی سه سالی هست که اومدم بوشهر زندگی می‌کنم.

ممنون. البته جدید نیست، قبلا هم استفاده می‌کردم. از بس دنبال یکی گشتم قالب طراحی کنه برام و نیافتم اینو که خیلی دوسش دارم استفاده کردم :دی

گاهی لازمه که کرکره رو بکشی پایین و بنویسی تا اطلاع ثانوی تعطیل

بعدش بشینی با خودت سنگهاتو وابکنی

آره، هر چند وقت یک‌بار باید این اتفاق بیفته که به جنگ ِ داخلی و ویرانی منجر نشه.

خوب می فهمم این جنگ های داخلی را.

چندین بار خرابی هایش را درون خودم دیدم.

_______________

این روزها دارم مجله ی آنگاه با موضوع بوشهر رو‌ می خونم و الان این پیوند پست تو هم برام حسن تصادف جالبی بود.

جالب بود. به جاذبه‌های گردشگری پرداختن؟

مو که از بندر رفتوم ولی دلوم سیش تنگه :) 

فکر کنم این کرونای لعنتی هممون را خسته کرده. 

شهرهای جنوبی خیلی خاکشون گیراست.

از زیبایی‌های قرنطینه برای من همین خلوت‌کردن با خودم و رسیدن به یه صلح درونی بود :))

دستاورد بزرگیه قطعا... قدرشو بدون.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">