به سادگی یک لبخند
دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۱:۰۸ ب.ظ
هر وقت حوصلهام سر میرود خودم را میرسانم به مغازهی لوازمالتحریر... بارها چیزهایی خریدهام که نیاز نبوده یا هیچوقت هم نیاز نمیشود اما بوی خوب لوازمالتحریر و رنگیرنگیهایی که از بیرون مغازه هم به آدم چشمک میزنند مجبورم میکنند حتما چیزی بخرم... دیشب هم با یک بسته مدادرنگی ۱۲ تایی و دو تا دفتر بیرون آمدم و قبل از آن به دختر جوان و مهربان پشت پیشخوان گفتم: "اگر از مدادرنگیها استفاده کردم و شور نقاشی کشیدن از سرم نیفتاد مدادرنگیهای بیشتری میخواهم نه فقط ۱۲ تا." و دختر جوان لبخند زد.
+ هوا را بگیر از من، لوازمالتحریر را نه!
+ وقتی از صبح مشغول باشی و ساعت 10 بالاخره فرصت بشه تلگرامت رو چک کنی و با دیدن پیامی از یکی از بلاگرها چشمات قلبقلبی بشه و بگی اجازه هست بذارمش تو وبلاگم؟ و بگه برات آپلود کردم گذاشتم تو کامنتها.
توضیحاتش راجع به هدیهی ارسالی:
+ هوا را بگیر از من، لوازمالتحریر را نه!
+ وقتی از صبح مشغول باشی و ساعت 10 بالاخره فرصت بشه تلگرامت رو چک کنی و با دیدن پیامی از یکی از بلاگرها چشمات قلبقلبی بشه و بگی اجازه هست بذارمش تو وبلاگم؟ و بگه برات آپلود کردم گذاشتم تو کامنتها.
توضیحاتش راجع به هدیهی ارسالی: