وِل کـُن جَـهان را... قَـهوِه‌ات یَــخ کــَرد!

پیاده خوری

شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۹ ب.ظ

از اونجا که من از بچگی عشق موتور و خصوصاً دوچرخه بودم و هستم نمیتونم خیلی با ماشین ارتباط برقرار کنم. یعنی دیگه الان نصف فامیل میدونن ثریا به رانندگی با ماشین علاقه ای نداره... برای همین میدونن وقتی بهم میگن فلانی گواهینامشو گرفته هیچ حسی بهم دست نمیده... مثل این میمونه که بگن فلانی ماهی خورده... از جفتش بدم میاد دیگه این که حسودی نداره.

آبجی که گواهینامشو گرفت گیر دادن ِ اهل ِ خونه و فامیل به من شروع شد، که تو هم باید گواهینامتو بگیری و ربطی نداره که دوست نداری و این چیزیه که نیازه آدمه و یه روزی به کارت میاد و و و و و...
اما من واقعا نمیتونم درک کنم بشینم تو یه ضلع ِ یه چهار ضلعی و سه ضلع دیگشو چطوری کنترل کنم خب؟ :دی
تا الانش که مقاومت کردم دعا کنید بعد از اینشم مقاومت کنم :))

خلاصه دیروز این اصرارها شدت گرفت و داداشم گفت بیا بریم تو برّ و بیابون رانندگی کن. گفتم نمیام و از اونا اصرار و از من انکار اخرشم به بهونه ی اینکه کلی کار دارم تو خونه باهاشون نرفتم تا شب شد خواستیم شام بخوریم خواهرم گفت: نون نمیخوای؟ گفتم: نه پیاده میخورم!!!!

آقاااااا اینقدر به من اصرار نکنید خو نمیخوام ماشین یاد بگیرم دیگه یه کاری کردین تو خواب دیدم دارم رو کاپوت ِ ماشین ِ مرد همسایمون تف میندازم :))))

+ در حد ابتدایی بلدم رانندگی کنمااا اما اصلا دوس ندارم همین حد ابتدایی رو تمرین کنم :دی